تاراتارا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

ستاره قشنگ مامان و بابا

چند اتفاق جالب

        سه روزت بود مامان نسرین با بابا ایمان تورو بردن حموم گل بودی گلتر شدی.      هفت روزگیتم بند نافت افتاد برات نگه داشتم بزرگ شدی نشونت بدم.       اولین حرفی که یاد گرفتی بگی (ب) بود بعد کم کم گفتی بابا- به به.       ...
16 مرداد 1391

واکسن یکسالگیت

تارا جونم با لیلیا دوستت رفتیم واکسن زدی دکتر گفت بعد از یک هفته ممکنه یکمی دستت درد بگیره یا تب کنی. الهی قربونت برم که اصلا حال نداری چشمتو باز کنی. ...
8 مرداد 1391

روز بابا ایمان

تارا جونم رفتیم دوتایی برای بابا ایمان یه پیراهن خوشگل خریدیم از سر کار که اومد دادیم بهش.بابایی خیلی خوشحال شد اخه اولین سالی بود که بابا شده بود. ...
8 مرداد 1391

هنرهای کلوچه من

عزیزم تا میز غذا رو میدیدی بلند میگفتی به به.لی لی حوضک میکردی.میرقصیدی اهنگ واویلا لیلی شهرام شب پره رو دوست داشتی. وقتی اسباب بازی هاتو میریختم جلوت اول میرفتی سراغ مارکشون وبا خودت یه چیزایی زمزمه میکردی. ...
8 مرداد 1391

مهمونی خونه عمه الهام

تارا جونم رفته بودیم خونه عمه تو با رها داشتین بازی می کردین رها یه ماشین اسباب بازی داشت دعواتون شده بود می خواستین روش بشینین برای همین دوتایی نشستین.بعدشم خواستی بری تو کالسکه عروسک رها. عاشقتتتتتتتتتتمم ...
7 مرداد 1391

عکسهای جالب و دیدنی

قربونت برم با دهن شیریت.   کف پاتو بخورررررررررررررررم. داشتی سر بابات داد میزدی.   قربون تفکرت تو خواب برم.   تارای جودو کار.   تارا اینجا مثل مورچه شدی. عاشق اون قیافتم بعد از حموم. توی تشک اسباب بازیت با مامان حرف میزدی. رفتیم شمال سه تایی خیلی خوش گذشت. عاشق ماست خوردنی. یواشکی رفته بودی تو اتاق رها داشتی با اسباب بازی هاش بازی می کردی. اولین بار که دمر شدی ولی چهار دست و پا نمیکردی. جشن دندونی لیلیا با دوستات دور هم نشسته بودین و گپ میزدین. با لیلیا رفته بودیم پارک گلایل. ...
28 تير 1391

وقتی زردی گرفتی

تارا جونم یک ماهت بود داشتی کم کم زرد می شدی فهمیدیم مامانی شیرش کمه مجبور شدیم بهت شیر خشک بدیم.دکتر گفت باید ازت خون بگیرن من خیلی گریه کردم دلم نمی اومد به دست کوچولوت سوزن بزنن .یه کوچولوی ضعیف شدی.          ...
27 تير 1391